خاطره هاو دست نوشته های من | ||
|
روزی دوستی از ملانصرالدين پرسيد : ملا، آيا تا بحال به فکر
ازدواج افتادی؟
ملا درجوابش گفت : بله،زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج
افتادم.
دوستش دوباره پرسيد : خب،چی شد ؟
ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و
به هند سفر کردم ،در آنجا با دختری آشنا شدم که بسيار زيبا بود
ولی من او را نخواستم ،چون از مغزخالی بود
به شيراز رفتم :دختری ديدم بسيار تيزهوش ودانا ، ولی من او
را هم نخواستم،چون زيبا نبود
ولی آخر به بغداد رفتم وبا دختری آشنا شدم که هم بسيارزيبا و
همين که ، خيلی دانا و خردمند وتيزهوش بود .
ولی با او هم ازدواج نکردم.
دوستش کنجکاوانه پرسيد : چرا؟
ملا گفت :برای اينکه او خودش هم به دنبال چيزی ميگشت ، که
من ميگشتم هيچ کس کامل نيست اينگونه نگاه کنيم...
مرد را به عقلش نه به ثروتش.
زن را به وفايش نه به جمالش .
دوست را به محبتش نه به کلامش .
عاشق را به صبرش نه به ادعايش .
مال را به برکتش نه به مقدارش .
خانه را به آرامشش نه به اندازه اش .
اتومبيل رابه کاراييش نه به مدلش.
غذا را به کيفيتش نه به کميتش .
درس را به استادش نه به سختيش .
دانشمند را به علمش نه به مدرکش .
مدير را به عمل کردش نه به جايگاهش .
نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش .
شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش .
دل را به پاکيش نه به صاحبش .
جسم را به سلامتش نه به لاغريش . سخنان را به عمق معنايش نه به گوينده اش . . ![]()
نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |